خداوند دوست داشت زیبایی هایش دیده شود. لذا باید موجودی را خلق می کرده: از خود دور می کرد تا از دور او را تماشا کند. و نظرش را بگوید.این بود که انسان را خلق کرد. و جهان را متکثر ساخت. مهمترین شاخصه انسان این بود که: با اختیار باید به خدا می نگریست و زیباییهای او را می گفت(عبادت می کرد) یا میتوانست به خدا نگاه نکند. اما به کجا باید نگاه می کرد؟ پس یک قطب مخالف لازم بود، که آدم ها به اختیار خود از خدا روی برگرداند، و به آن توجه و عبادت کند. لذا بهانه ای داشت و گفت که :همه باید سجده کنند بر آدم، و میدانست شیطان سجده نخواهد کرد. به همین دلیل او را از خود دور کرد. و در قطب مقابل قرار داد. و به او اجازه داد تا توجه آدم را بخود جلب کند. ماموریت شیطان بخوبی انجام شد، آدم توجهش به غیر خدا هم جلب شد. حالا موقع انتخاب بود: شیطان یا خدا! شیطان ادای مهربانی در اورد تا بتواند، لذا نقشه خدا را برای او افشا کرد و گفت: اگر می خواهی در بهشت جاودان بمانی، و موش آزمایشگاهی خدا نباشی، از میوه ممنوعه بخور. حالا دو راه پیش پای او بود: به دستور خدا عمل کرده از ان درخت نخورد؟ و یا اینکه به دستور شیطان گوش بدهد، و خدا را دور بزند؟ حوا به کمک او آمد: فوری دو دانه گندم را خورد و گفت: ببین من چیزی نشدم. توهم بخور. توجه آدم به نفس اماره خودش هم جلب شد: زیبایی و عشق به حوا، الهه سوم او شد. و لذا قدم در دنیای کثرت گذاشت. خدا او را هم دور انداخت! و گفت برو به عشقت برس. اما به حوا چیزی نگفت، بلکه او را به آدم سنجاق کرد. برای معلوم شدن نهایت این کثرت، حضرت حوا در جده فرود آمد، و حضرت آدم در سریلانکا. جده شاید کنار دریای سرخ بوده، و سریلانکا در دریای عمان، دیگر از بهشت و میوه های ان خبری نبود. حتی برای روشن شدن عقوبت کاری که کرده بودند، آنها را از داشتن لباس هم محروم کرد. تا گفتمان بدن تبلیغ شود. آدم دید که بدن او عریان و عیب هایش آشکار شد، فوری از برگ انجیری استفاده کرده، عورت خود را پوشاند. حالا اینجا سه موضوع از هم تفکیک شد: دوری از خدا به معنی خارج شدن از: محدوده خدا نیست، بلکه دوری از عرش و مقر فرماندهی خدا است. و این دوری هم سه حالت حداقلی دارد: اول مثل شیطان، که لفظ لعن استفاده شده. یعنی دوری بدون بازگشت. دوم دوری با امکان بازگشت به بهشت و رضوان الهی، که از لفظ هبوط استفاده شده(وقلنا اهبطوا) سوم سنجاق شدن است. که لفظ عدو از ان استفاده شده: (قُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ) و مربوط به حوا می باشد: حوا باید زیر مجموعه آدم باشد. و مجازات شود. مجازات حوا نه بخاطر خوردن میوه ممنوعه بود! بلکه تاثیر گذاری او برای عصیان آدم است. لذا بازگشت او هم به حضرت آدم پیوست شده. او باید حضرت آدم را رهبر خود بداند، نه خود را رهبر آدم. مجازات عمل معکوس هم، به معنی عداوت است. لذا بازگشت حضرت حوا، پذیرش هدایت و رهبری آدم(قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هدی)است. و بحث مستقلی از ایشان نیامده. لذا عداوت سرکشی هست. و هدایت رام شدن. و حوا با رام شدن در برابر آدم، هدایت یافت و به بهشت بازگشت. معنی عداوت برای حضرت آدم: اعتراض به حوا و تصور ذهنیت خیانت است. یعنی ابتدا تصور این بود که: با شیطان دست بیکی است(چون شیطان عدو انسان تعریف شده)، ولی وقتی هدایت را پذیرفت معلوم شد، نیت سوءی در کار نبوده. لذا با هم توبه کردند. زیرا جمال حق را از دور دیدند. و زیبایی خدا را درک کردند. و بردوری خود گریستند. لذا فلسفه کثرت تبدیل به وحدت شد: یعنی آدم و حوا، دوباره به رضوان الهی برگشتند. ولی فرزندان آدم ماندند! آنها همه در دنیای کثرت هستند. یعنی میتوانند به خدا نظر کنند، یا از او دور شوند. نفس اماره که نمایندگی شیطان را دارد، آنها را به دوری از خدا، انکار خدا و اطاعت از شیطان فرامی خواند. این نفس اماره فقط موقعی از بین می رود، که موتور محرکه آن ازبین برود. موتور محرکه آن، شیطان هم، از خدا مهلت گرفته! حتی سلیمان هم به تنهایی نمی تواند: این مهلت از او بگیرد، مگر رستاخیز همگانی شود (یوم یبعثون)