سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همه جهان شیعه هستند

فراخوان اولیه خداوند  اعلام شد. همه انسانها از سراسر جهان آمدند. هریک در جایی نشستند و منتظر سحنرانی خداوند شدند. خداوند با جلال و جبروت وارد شد، همه قیام کردند، و خدا شروع به صحبت کرد: ای آدمیان، بدانید که من شما را اشرف مخلوقات خود کردم. شما را در بهترین صورت آفریدم، و می خواهم شما را خلیفه خود، در روی زمین بگردانم تا زمین را، آنطور که خودتان می خواهید آباد کنید. من می خواهم به شما قدرت و خلاقیت ببخشم. می خواهم آنقدر بزرگ و مقتدر باشید، تا همه دنیا را مسخر خود گردانید: و آسمانها را به خدمت بگیرید و :هرچه  کمی و کاستی، به نظر خودتان دیدید آن را ترمیم کنید. شما میتوانید به حدی رشد کنید که: به عرش من وارد شوید: و درکنار من باشید. و در رضوان الهی، از همه نعمات برخوردار شوید. من می خواهم قدرتی به شما بدهم که: هرچه اراده کردید ان بشود. و هرغذایی خواستید خلق کنید(لحم طیرمما یشتهون) و هر شادی و سرزندگی را ایجاد کنید. اما نباید به یکدیگر صدمه بزنید، و یا جای یکدیدگر را بگیرید. و یا همدیگر را نابود کنید. شما نباید حتی از فرمان من، سرپیچی کنید.اگر ذره ای از من رویگردان شوید، من شما را به خودتان واگذار می کنم. و دیگر با شما نخواهم بود. اگر اطاعت دیگری را بکنید و یا: مردم را به اطاعت خودتان دعوت کنید، تا مرا کنار بزنید، شما را از خود دور خواهم کرد. شاید هم به لعنت ابدی دچار شوید. یا اینکه قطعه ای چوب یا سنگ برای جهنم باشید. آنگاه خداوند رو به همه کرد و گفت اگر: این کارها را بکنم، آیا شما قول می دهید:از قدرت خود سوء استفاده نکنید؟ برعلیه یکدیگر جنگ نمی کنید؟ و آیا مرا رب و پروردگار خود می دانیدؤ و همچنان برپای عهد خود خواهید ایستاد؟ مردم که همه ماها باشیم، سر از پا نمی شناختیم، که خداوند در بین ما است و با ما سخن می گوید. جذبه وجود خدا چنان ما را مست کرده بود، که به جز خدا نمی دیدم و: حرفهای او را همچنان شربت شیرینی می خوردیم . خدا که اینهمه جذبه  وشوق را دید گفت: من گنجی پنهان بود، و شما مرا شناختید، ولی می خواهم قول بدهید: آیا بر همین شوق و شناخت باقی خواهید ماند؟  یک لحظه از شوق بیرون آمدیم، این چه سوالی بود که خدا می کند؟ مگر قدرت ما، عطایی غیر از خدا است؟ ما مگر بجز خداییم؟ نه نه! ما هرگز از فرمان الهی، سرپیچی نمی کنیم! در این شوق بودیم که دو باره ندا آمد: الست بربکم؟ قالوا بلی همه گفتیم بلی: سرورم تاج سرم و همه وجودت را نوکرم. هیچ انسانی نبود که نیتی غیر خدا داشته باشد(الانسان یولد علی فطرت) اصلا تصور چنین چیزی محال بود. لذا خداوند همه را مرخص کرد و فرمود: بروید به زمین و یکی پس از دیگری، از مادر متولد شوید. و دوران شکوه و قدرت خود را آغاز کنید! ابتدا دو فرمانبر در اختیار شما می گذارم: که همه فرمانهای شما را با علاقه اجرا کنند(پدر و مادر) سپس به شما هوش و گوش ..می دهم. ولی همه را نیمه فعال! باید به مرور زمان هوش خود را فعال کنید چشم خود را فعال کنید تا از 50درصد اولیه، به صد در صد برسد. شما ابتدا هیچ نمی بینید، بعد که پلک های شما باز شد، آغاز دیدن و شنیدن و مزه کردن شما است.در سن بلوغ همه چیز شما تا 50درصد مادی می رسد. و درسن 40سالگی عقل شما کامل می شود. بروید ببینم چه می کنید! شوق خداوند به راه اندازی انسان، وصف ناشدنی بود. قد و بالای او را که نگاه کرد: دوباره به خود تبریک گفت:( فتبارک الله احسن الخالقین!) و بعد فراخوان دوم داد، همه غیر انسانها جمع شدند! همایش بزرگی بود. همه منتظر خدا بودند، با چشمان خودشان دیدند که: خدا آمد، و گفت می دانید؟ من می خواهم موجودی را بنام آدم، به شما معرفی کنم که اشرف مخلوقات است. همه موجودات حسادت کردند! گفتند باز می خواهی اشتباه: گذشته را تکرار کنی و کسی را: بیافرینی که همنوع خود را بکشد(یسفک الدما) و خداوند در جلسه دفاعیه، فلسفه را افرید: غایت و هدف ونهایت وجودی آدم را توضیح داد. اما یک نفر قانع نشد! گقت من بهتر از آدم هستم.(اول من قاس فهو ابلیس) او منطق را آفرید! این بود که بر ادم سجده نکرد. و آدم اسیر او شد! و یک لحظه، خدا را فراموش کرد. و خدا دید که ادم، عزم درستی ندارد(لم نجد له عزما) پس او را فرو فرستاد(ثم رددناه اسفل السافلین) و همه امکانات را از او گرفت. مگر آدم متنبه شود، توبه کند تا عزم درستی پیدا کند. و اگر عزم درستی پیدا کرد و شیطان را شکست داد، لحظه کشته شدن(شهادت) اوست. و خداوند دوباره او را می خرد! چیزهای بهتری به او می دهد. تا در رضوان خود جای می دهد.(ان الله اشتری من المومنین انفسهم!)