اندیشکده ها و مراکز پژوهشهای: راهبردی مدیریت در جهان، باید تحول بنیادین در خود را بپذیرند، و در دوران پسا انقلاب اسلامی، به مدیریت برتر و نوین، اعتراف نمایند. گرچه در علوم مدیریت خوانده ایم: مدیران در برابر جوادث تا 7سال مقاومت می کنند! و بعد از ان کم کم اندیشه آنها از تحجر(فریز) بیرون می آید. ولی در انقلاب اسلامی، با وجود پنجاه سال تجربه های موفق، و تاثیرات جهانی، هنوز مدیران و تئوری پردازان، از لاک خود بیرون نیامده، و نسبت به نو آوریهای ان بیگانه هستند. در تئوریهای مدیریت و: کلا علمی، دو روش استقرایی و قیاسی داریم. در روش استقرایی، از جزء به کل می روند و در روش قیاسی از کل به جزء. لذا در روش اول مدیران موفق، مورد مطالعه قرار می گیرند، تا اصول مدیریت آنها کشف شود. اما در روش کل نگر یا جامع، بدون امعان نظر به واقعیت ها، تئوری پردازی می شود . تا جهان را به سوی این تئوریها دعوت کنند. ما در انقلاب اسلامی 8 رئیس جمهور و 2 رهبر داشته ایم. که مطالعه دستاوردهای انان، میتواند مبنای درستی برای اصول مدیریت اسلامی شود: بخصوص رئیس جمهور هشتم، که روش خالص تری را به اجرا نزدیک کرده است. مثلا در موضوع ارتباطات، گزارش گیری و فرماندهی، به روش های مکتوب و معمول سازمانی، اکتفا نکرده به میان ذینفعان رفته و نظر آنان را جستجومی کرد. در حادثه: گران شدن بنزین در آبان 98، روش حل مسئله، نادیده گرفتن آن بود. یعنی رئیس جمهور وقت گفت: منهم تازه فهمیدم. اما رئیسی در 1401 در آغاز ریاست خود، فورا به میان معترضان رفت، و چند مرکز عرضه بنزین را پایش کرد. نتیجه اولی شورش مردمی بود، ولی دومی آرامش بازار. لذا این اصل مسلم شد که :ارتباط سازمانی نباید به شکل هرمی باشد. بلکه باید بصورت خطی( فیس تو فیس. یا بی تو بی). البته لازم نیست به همه مرتبط شود. بلکه نمونه یا جامعه آماری سنگین وزن،(نوکلئیک) را هم انتخاب کند کافی است. در مورد مسائل کارگری یا حقوق معلمان و پرستاران نیز، دو روش فوق تجربه و نتیجه مشابه دریافت شد. در برنامه ریزی نیز، دولت روحانی به آقای: نوبخت تکیه کرد، و نوبخت هم همه کار ها را :مالایطاق اعلام نمود. یعنی گفت که مسئولیت های بار شده بر دولت، زیاد است و امکانات او، کفاف نمی دهد. حتی در مورد پرداخت یارانه، با قحطی بودجه مواجه بودند. اما در دولت رئیسی، با پولپاشی بین جبهه تولید، از پولپاشی بین جبهه خدمات جلوگیری شد. یعنی بجای اینکه موجودی صندوق توسعه ارزی، به بوروکراتها و یقه سفید ها، پرداخت شود. به جریانها و مکانهایی پرداخت شد که: بحران زا بودند. در بودجه هم بجای پرداخت حقوق های سنگین به: کسانیکه هیچ کاری نمی کنند! پولها را مستقیما به افراد پرداخت نمود تا: مشکلات مالی خود را حل کنند. لذا در مقایسه دو روش عملکردی رئیسی و روحانی، میتوان گفت: در عملکرد روحانی، علوم مدیریت غربی مبتنی بر کارمند سالاری، (روابط انسانی و رفتار سازمانی) نفس های آخر را می کشید. مخصوصا که روحانی اعلام کرد: ما علوم انسانی اسلامی! نداریم. یعنی به هیچ وجه نباید: دنبال بومی کردن مدیریت باشیم. اما رئیسی با تکیه بر علوم اسلامی، و سرمشق قرار دادن رفتار مدیریتی: پیامبران و ائمه، گفت: من اهل این حرفها نیستم! و به دل مردم زد. و دلش دریا شد. به گفته یامین پور: بارها به او گفته شد: از الفاظ عامیانه(نهار خوردی) استفاده نکند، بلکه کاملا بوروکراتیک بوده، و در برج عاج بنشیند: و فرمایش کند تا دیگران اجرا کنند! ولی ایشان گوش می داد، یاد داشت می کرد و می گفت خوب است. اما بعد که برمی خواست، با لبحند می گفت: من اهل این حرفها نیستم. بطور کلی میتوان گفت: روش علمی مدیریت غربی، که هیچ تجربه موفقی نداشت، و دائم در حال تئوری پردازی بود، در دوران شش رئیس جمهور هم موفقیتی نداشت. ولی در دوران شهید رجایی و شهید رئیسی، اجرا و با خون خودشان آن را امضا کردند. زیرا بسیاری از مردم، بعد از شهادت ایشان متوجه شدند که :چه می خواستند بگویند.